سفر به مشهد
غزل و سحر عزیزم این سفر در واقع دومین سفری بود که چهارنفره باهم بودیم البته به اتّفاق باباجون(باباجی) و عزیز و دایی مهدی. خاطرات سفر اینقدر زیادن که خیلیا از یادم رفته خداروشکر لحظه به لحظه خاطرات شیرین برامون رقم خورد. قبل از سفر اضطراب زیادی داشتم و اصلاً دلم نمی خواست به این سفر برم. اضطراب از سردی هوا، مریض شدن شما دوتا کوچولوها، بیتابی و لجبازی شما و ... خدارو صدهزار مرتبه شکر که همه چی عااااااالی بود، هواااااا، شمادوتا، زیارت و... خوبیِ همسفر شدن با باباجی و عزیز اینه که از اونجایی که باباجی بازنشسته راه آهنه، همیشه بلیط های قطاری که به خودش و همراهانش اختصاص میگیره، از نوع خیلی خوب و راحتشه. توی قطار نه م...
نویسنده :
مامان غزل و سحر جون
12:43